به دنبال ایده های نو هستم ، ایده هایی که به زندگی ام معنای عمیق تری بدهد، ایده های جمعی ، ایده هایی برای رشد فکری و کار خلاقانه و مفید
حس می کنم که استعدادهای زیادی به بیراهه کشیده می شوند ، نادیده گرفته می شوند ، چرا که قواعد سنتی جامعه هنوز بر باورهایمان تسلط دارند ، بر شیوه ی زیست ما ، با این تفاوت که این بار با شکلی جدید آن ها را می بینم ولی در اصل همان سنت ها هستند ، همان ارزش ها
مسئله ی ازدواج همچنان مثل گذشته در بین جوانان به خصوص جنس مونث مهم تلقی میشود ، من خود در بین دوستانم شاهدم که چطور نیاز به دیگری آن ها را از توجه به خود باز می دارد، از یافتن هویت خود ، از کشف استعدادها و معناهای جدید
غرق شدن در دنیای ظواهر و آرزوهایی که گمان می کنیم ما را به شادی می رساند ، اما وقتی این آرزوها تحقق می یابند حس پوچی و بی معنایی را تجربه می کنیم ، پس چرا شاد نیستیم هیچ وقت ؟
آیا دلیل این حس پوچی ، تفکر خود محورانه ی ما نیست ؟ تنها به منافع و مصلحت خود اندیشیدن ، تنها به آسایش و رفاه خود توجه کردن
چرا نقش گروه ها و کارهای جمعی در جامعه ی کنونی ما اینقدر کمرنگ شده است ؟
در ادامه ی مطلب به این موضوع می پردازم ، و اینکه قدم به قدم سعی می کنم ، ارزش ها و معناهای امروزی را بررسی کنم ، به نقش کار جمعی و مفید بپردازم ، و افق های دیگری از معناها و نگرش های متفاوت به مسائل گونان از جمله مسئله ی دوست داشتن ، امید ، هدف ، کار و مسائل اخلاقی را روشن سازم